اولین روزای ما با یلدا کوچولو...
سلام دخترعزیزم...یلدا...!
مامان جون الان که واست می نویسم شما بغل بابایی لالایی...و من با کلی درد و ذوق و شوق تو اتاق خاله پریساام که در اختیارت گذاشته .... درد بخیه ها و کمر و شونه و...خلاصه انگار چندسال پیر شدم! اما وقتی نگات میکنم نمی تونم بگم چه احساس فوق العاده ای تو وجودم شکل می گیره... همه ی دردا قابل تحمل میشه.... و همه ی خستگیا .... بی خوابیا....
مامان وقتی شیر میخوری درد شدیدی... باهمه ی اینها امشب که یه لحظه حس کردم شیرم سیرت نکرد درمونده نشستم به گریه کردن.....!!! فکر نکن مامانت خیلی ضعیفه ...نه...فقط میخوام واست بهترین مامان باشم... بووووووس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی