یلدایلدا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

شکوفه ی پاییزی ما

یلدای من

سلام یلدای عزیزم! سلام دوستان گلم! خیلی دل تنگتون بودم.... دلم برا نوشتن تنگیده بود ولی پسورد وب یادم رفته بود و وقتم نداشتم..... یلدای ما شیشم تیرماه 7ماهه میشه! خیلیییی شیطون شده.... اگه بگم توی شیش ماهگی 4تا کلمه میگه باورتون میشه؟؟؟!!! ماما.        م م .     بابا.     نه خیلیم بابایی شده دخملیمون! چندروز قبل از ماهرمضون بود که رفتیم مسافرت! اصفهان و شیراز! یه هفته رفتیم و سه روز اخر یلدا تب کرد.... کاملا بی سابقه و بی دلیل! یعنی کاملا پشیمون شدیم!من و موسی الرضا نوبتی نگهش میداشتیم .... 14نفر بودیم اما بغل هیچکی نمی موند.... خوش گذشت ولی خیلی خسته شدیم....! بردمش پیش دکتر ...
3 تير 1394

بدون عنوان

سلام یلدای مامان مامان این روزا انقدر درگیر نگهداری ازت شده که وقتی برای وبگردی و... نداره.... دخترم 5 روز قبل دوماهگیت کامل شد و چون روز سختی رو گذروندیم بخاطر واکسنت نتونستم به وبلاگت بیام و تبریک بگمت... این روزا گاهی خیره میشی به من و بابایی و برامون می خندی ... و اینجوری تمومه خستگیمونو فراموش می کنیم....  به قول بابایی هیچ سال این اندازه برای رسیدن عید نوروز روزشماری نمی کردیم.... اخه 6 فروردین 4ماهه میشی .... هوا بهتر میشه و می تونیم با کالسکه یا ماشین ببریمت دور دور...   خلاصه این روزا بزرگترین هدف من و بابایی شده اینده و خوشبختی تو.... دختر خوب و خوش خنده و آرومی هستی ولی گاهی هم که یه گریه ی کوچولو میکنی واقعا...
11 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام دختر عزیزم! امروز 1 دی ماهه... و 25 روزت شده... یعنی 6 دی یه ماهت میشه...! 25دی بعد 19 روز بالاخره از خونه مامانم اینا به خونمون اومدیم...  و چند شب بود که تا صبح بیدار بودی و گریه می کردی... من و بابایی حسابی نگرانت شدیم... اما دکتر گفت طبیعیه! شاید بتونی حدس بزنی چه استرس و خستگی برامون به همراه داشت... خدارو شکر دیشب دختر خوبی بودی... و بعد چند شب اجازه دادی مامان بابا بخوابن! دیشب شب تو بود...!  شب یلدا... یکی از کهن ترین جشن های ایرانی!  " در این جشن، طی شدن بلندترین شب سال و به دنبال آن بلندتر شدن طول روزها در  نیم‌کرهٔ شمالی ، ...
1 دی 1393

حمام!

سلام نازگلم... این روزا خونه ی مامانمیم ... و تمام وقتم اختصاص پیدا کرده به نگهداری از شما !!! طفلی مامانمم که حسابی کمک کارمه... تازه هرروز مامانی و بابابزرگمم میان دیدنت و کلی قربون صدقت میرن و ... 8 روزگیت نافت افتاد و دیروز ظهر که 11 روزه شدی مامانمو مامانیم بردنت حموم...  الان دخمل نازم انقدی تمیز و خوشگل شدی که من و بابات به سختی جلو خودمونو می گیریم فشارت ندیمو گازت نگیریم....  ...
18 آذر 1393

اولین روزای ما با یلدا کوچولو...

سلام دخترعزیزم...یلدا...!    مامان جون الان که واست می نویسم شما بغل بابایی لالایی...و من با کلی درد و ذوق و شوق  تو اتاق خاله پریساام که در اختیارت گذاشته .... درد بخیه ها و کمر و شونه و...خلاصه انگار چندسال پیر شدم! اما وقتی نگات میکنم نمی تونم بگم چه احساس فوق العاده ای تو وجودم شکل می گیره... همه ی دردا قابل تحمل میشه.... و همه ی خستگیا .... بی خوابیا.... مامان وقتی شیر میخوری درد شدیدی... باهمه ی اینها امشب که یه لحظه حس کردم شیرم سیرت نکرد درمونده نشستم به گریه کردن.....!!! فکر نکن مامانت خیلی ضعیفه ...نه...فقط میخوام واست بهترین مامان باشم... بووووووس         ...
10 آذر 1393

تولد یلدای ما...

دختر عزیزتر از جانمون بالاخره در تاریخ ششم اذر ماه نود و سه ساعت نه و بیست و پنج دقیقه شب چشم به دنیا گشود...                ...
10 آذر 1393

درد های مامان...

سلام نازگل مامان! دختر عزیزم تا امروز که اول اذرماه 1393 هست,سی و نه هفته ست که درون شمک مامانی زندگی میکنی... 31هفته ست که به وجودت پی بردیم و زندگی و دنیا و رویاهای من و بابایی رنگ و روی دیگه ای گرفته...  االان دو شبه که دردهای شدید چند ثانیه ای غافلگیرم میکنه... از درد اشکام سرازیر میشه ... دیشب وقتی صورتم خیس اشکام بود و پدرتو تار میدیدم گفتم:فقط این شیطون بیاد بیرون...می دونم چیکارش کنم... بابایی هم با چشمایی که عشق و نگرانی توش موج میزد گفت:هرکار میخوای بکنی سرمن خالی عزیزم... بعدم سرشو اورد نزدیکت و بهت گفت:خوبی دخترم؟! مامانو اذیت نکن عزیزم,باشه؟! بعد روکرد به من : گفت سعیشو می کنه...!...
1 آذر 1393

دنیای ما ...

سلام عزیزدلم! این روزای اخریه که تو کوچولوی نازنینم توی شمک مامانش زندگی ارومو بی دغدغه رو تجربه میکنی... باید کم کم پا بزاری توی دنیای شلوغ ما... دنیایی که زیبایی و زشتی.راستی و دورویی.عشق و نفرت.صداقت و دروغ.عدالت و ظلم و بالاخره خوبیها و بدیها توی اون وجود داره.... و ادم ها بسته به انتخابشون می تونن انسان بودن یا حیوان بودن رو تجربه کنن! تا می تونی دلتو پاک نگه دار گلم... نزار الوده ی بدیها بشه... تا می تونی محبتتو از کسی دریغ نکن تا غرق در نور شی.... این خلاصه دینی که من ازت می خوام داشته باشی ,دینی که خداش یکیه(نیکی و زیبایی مطلق) از اینجا به بعدش با خودته .... فرصت اندکه.... سعی کن زودتر راهو پی...
29 آبان 1393

ایستادن تپش یک قلب

سلام نازنینم! دخترم متاسفانه این روزا درگیر فوت مادربزرگ مامانم بودم....برا همین نرسیدم واست بنویسم شما میشدی نتیجه اش!حدودا95سال داشت و سالم و سرحال...اما یه ماهی میشدکه مثل همیشه نبود! منتظر دنیا اومدنت بود....می خواستیم 5تایی عکس بگیریم که قسمت نشد.... انشالا زودتر به سلامت بیای و حال و هوای مامان و مامان جونو عوض کنی....بووووس                           ...
25 آبان 1393