یلدایلدا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

شکوفه ی پاییزی ما

درد های مامان...

1393/9/1 11:04
نویسنده : maryam.mousareza
303 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازگل مامان!

دختر عزیزم تا امروز که اول اذرماه 1393 هست,سی و نه هفته ست که درون شمک مامانی زندگی میکنی...

31هفته ست که به وجودت پی بردیم و زندگی و دنیا و رویاهای من و بابایی رنگ و روی دیگه ای گرفته... 

االان دو شبه که دردهای شدید چند ثانیه ای غافلگیرم میکنه...

از درد اشکام سرازیر میشه ... دیشب وقتی صورتم خیس اشکام بود و پدرتو تار میدیدم گفتم:فقط این شیطون بیاد بیرون...می دونم چیکارش کنم...

بابایی هم با چشمایی که عشق و نگرانی توش موج میزد گفت:هرکار میخوای بکنی سرمن خالی عزیزم...

بعدم سرشو اورد نزدیکت و بهت گفت:خوبی دخترم؟! مامانو اذیت نکن عزیزم,باشه؟!

بعد روکرد به من : گفت سعیشو می کنه...!!!

تونستم یقین کنم که چقدر مارو دوست داره...شاید بیشتر از خودمون...!!!

مامانم و پریسا و بابات بیشتر ازهمه منتظرتند...بابامم هرروز که میخواد حالتو بپرسه به یک اسم صدات میزنه!!!ارش میگه 11اذر دنیا بیاد تولدامون یکی میشه,خوبه به داییش بره!!!

 

 

امروز می خوام ساک لوازمتو چک کنم که چیزیش کم نباشه واسه بیمارستان.

 

خاله پریسا میگه من دنیا بیاد نمیرم مدرسه میخوام زودی ببینمش...برات کلی برنامه ریزی کرده,واست دنبال اسم میگرده و ...منو مجبور میکنه نرمش کنم که زودتر دنیا بیای!!!خلاصه خیلی دوست داره...

مامان جون زودتر بیا ...ماچ قلب

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

زیــنب (مامان)
6 آذر 93 15:40
سلام عـــــــــــــــــزیزم قربونت برم که اینقدر بی طاقتی انشا الله زود میاد وتو رو غرق شادی میکنه ما هم منتظر عکسای نی نی جون هستیم
maryam.mousareza
پاسخ
سلام گلم بالاخره دنیا اومد... نمی ونم چرا عکسا سایز بزرگ لود میشه... برا همین نذاشتم هنوز...