بدون عنوان
سلام یلدای مامان
مامان این روزا انقدر درگیر نگهداری ازت شده که وقتی برای وبگردی و... نداره....
دخترم 5 روز قبل دوماهگیت کامل شد و چون روز سختی رو گذروندیم بخاطر واکسنت نتونستم به وبلاگت بیام و تبریک بگمت...
این روزا گاهی خیره میشی به من و بابایی و برامون می خندی ... و اینجوری تمومه خستگیمونو فراموش می کنیم....
به قول بابایی هیچ سال این اندازه برای رسیدن عید نوروز روزشماری نمی کردیم.... اخه 6 فروردین 4ماهه میشی .... هوا بهتر میشه و می تونیم با کالسکه یا ماشین ببریمت دور دور...
خلاصه این روزا بزرگترین هدف من و بابایی شده اینده و خوشبختی تو....
دختر خوب و خوش خنده و آرومی هستی ولی گاهی هم که یه گریه ی کوچولو میکنی واقعا سختمونه....
شیش بهمن که ساعت ده صبح با بابات و مامانم بردیمت برا واکسن من داشتم دیوونه میشدم.... مخصوصا که دو ظهر بیست دقیقه از درد جیغ میزدی و من نمی تونستم برات کاری کنم و اشکامم ارومم نمی کرد....
فعلا عزیزدلم
می بوسمت